ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

جابجایی....

عشق من دیروز عصر با خاله جونات و مامان جون رفتیم خونه ما واسه اینکه کم کم اسبابامونو جمع کنیم و آماده شیم واسه اثاث کشی تو هفته جدید.(به قول بابا حمید که دیشب به خاله جون الناز گفت طفلکی هر بار میاد مشهد ما یه زحمت واسش داریم.... ایشالله بتونیم جبران کنیم ) خدا رو شکر خونمون دیگه داره آماده میشه و خیلی خوشحالم که آخرین باریه که دیریم اثاث کشی میکنیم. مامان جون تو رو نگه داشتن و مام شروع کردیم به شستن همه ظرفا و جمع کردن و کارتون کردنشون . تو هم تعجب کرده بودی از شلوغی و دوست داشتی همش فضولی کنی و همه چیو بریزی بهم ولی مامان جون همش حواستو با بازی کردن و خوردن بند میکردن. یه موزکامل خوردی . سیب زمینی واست سرخ کردم . کیک خوردی ...
30 مرداد 1392

بدون شرح .....

ارمیا جونی خاله جون المیرا چند تا عکس واست درست کرده که خیلی جالبه واست میذارم تا در آینده ببینی که تمام وقت خونواده حتی زمانیکه باشون نیستی صرف تو میشه .....   وای خدا چقد ارمیـــا....     ارمیـــــا سـوپــرمــن  ....   ارمیـــا بابا نویل  ....                 اگه ارمیا فرشته بود .....       (( یکی یه دونه خانواده عاشقتم ))     ...
27 مرداد 1392

12 ماهگی ....

عزیزترینم .نازنینم . بهترینم . عروسک نازم . فرشته کوچولوی من نمیدونی چقد از داشتن گلی مثه تو خوشحالم و به خودم میبالم . ار میا ناز مامان بزرگترین دلیل زندگی امروز 11 ماهت تموم شد و وارد ماه تولدت داری میشی . پارسال این موقع روز شماری میکردم واسه فارغ شدن از دوران سخت بارداری و الان 11 ماه میگذره و پسر ناز من روز به روز بزرگتر میشه . شیرینتر . دوست داشتنی تر و جذابتر.... تو یکی از هدیه های خدایی واسه من.  ورودت به 12 ماهگی مبارک عزیز دل مامان                                       ((در حد مرگ...
26 مرداد 1392

عقد غزاله جون....

عزیزترینم این چند روزه خیلی سرمون شلوغه . 3 شنبه عصر من و شما خونه بودیم و مامان جون اینا دعوت داشتن خونه خاله جون طاهره. عصر خاله جون المیرا ز زد حال شما رو بپرسه و یه خبر خوشحال کننده بهم داد و گفت مامان رفتن خونه دایی جون هاشم چون امشب واسه غزاله جون میان صورت نویسی ... خیلی خوشحال شدم و واسش آرزوی خوشبختی کردم و بلافاصله بهش اس تبریک دادم و اونم در جوابم نوشت ممنونم و ارمیا خشگله رو ببوس ... دیروز 4 شنبه بود و صبح مامان جون واسه عقد مهران عزیز و مهشید جون رفتن حرم و عصر هم واسه عقد غزاله جون دوباره رفتن حرم.     دیروز صبح چون کسی نبود شمارو نگه داره من سرکار نیومدم.قرار بود عصر بزارمت خونه مامان جون و ب...
24 مرداد 1392

شرارتهای ارمیا...

آقا خشکله دیروز عصر ببین با من چیکار کردی ....    مامان ببین من کجام .... مامانی بیا ببین اینجا چه قشنگه ....        مامان جونی .. دگی       مامان برم سینی رو بیارم واسه سرسر بازی ....     بیا برش دار دیگه....     مرسی مامانی .... حالا سرم بده دیگه ....  وای چه حالی میده ....                         سرم گیج رفت مامانی ....  بسه دیده .... اینجوری دوست دارم بازی کنم . منو نزار تو رورویک...  ...
22 مرداد 1392

آراشگاه ارمیا....

فرشته قشنگ من دیروز عصر واسه اولین بار موهاتو کوتاه کردیم. وای نمیدونی چقد ناز شدی و صورتت تپل و خواستنی شده . چند روز پیش مریم جون گفت یه آرایشگاه کودک نزدیک خونشون باز شده که خیلی محیط جالبی واسه بچه ها داره و سرگرمشون میکنه . منم خواستم تلفنشو زحمت بکشه بگیره و به من بده. دیروز عصر خاله جون المیرا ز زد و واسه آقا پسر ناز ما وقت آرایشگاه گرفت واسه ساعت . خاله جونت نتونست با ما بیاد چون میخواست جایی بره . رفتیم اونو گذاشتیم و با خاله جون عادله شمارو بردیم سالن واسه کوتاهی موهای خشکلت . ولی ما یه کم زودتر رسیدیم و اونجا دو تا خانوم مهربون ازت استقبال کردن و یه عموی مهربون که میخواست موهاتو کوتاه کنه. یه عالمه بوسیدنت و ازت تعر...
22 مرداد 1392

ارمیا عشق بابا حمید....

دوست داشتنی ترین کوچولوی دنیا سه شنبه افطار خونه مادر جون دعوت داشتیم . ساعت 7 هم من وقت دندونپزشکی داشتم با بابا حمید رفتیم دندونپزشکی و من رفتم داخل مطب و تو و بابا پایین موندین تا من بیام . وقتی اومدم دیدم بابا تو اون فاصله رفته واسته تو 2 تا لباس قشنگ خریده و حسابی با هم کیف کرده بودین . بعدش رفتیم خونه مادر جون و اونجا یه عالمه مهمون داشتن و تو با بچه ها بازی کردی و یه چند دقیقه هم بابابا جون رفتی بیرون و وقتی اومدین باباجون منو صدا زدن و رفتیم واسه تو از مغازه روبری خونه پدر جون اینا یه تاب خشکل و یه دونه توپ خریدیم.تو از دیدنشون خیلی ذوق کردی .ایشالله تو خونه جدید راش میندازیم ....   دیشبم بعد افطار همه منتظر خبرعید ...
17 مرداد 1392

حمام ارمیا ....

عزیز دل  من ازونجایی که خیلی گرمایی هستی و زیاد عرق میکنی هفته ای چند بار باید بری حمام . طفلی مامان جون دهن روزه تو رو میبرنت حموم . مخصوصا وقتی میبینن کلافه ای از گرما چون این اخلاقت مثه خودمه . وقتی میری حموم شروع میکنی به اب بازی و دوست نداری دیگه بیای بیرون . مامان جونم حسابی قربون و صدقت میرم و باهات بازی میکنن دلبر مامان. وقتی کلافه میشم تا نرم دوش نگیریم ردیف نمیشم ....   اینم عکسای از حموم اومدن ارمیای ناز مامان ....             ((فرشته آسمونی  بعد خدا می پرستمت ))   ...
15 مرداد 1392

پاقدم ارمیا....

عزیزترین من و بابا این پستو واسه این میذارم که وقتی بزرگ شدی بدونی با اومدنت تو زندگیه ما چقد تغییر بوجود آوردی .... ارمیای ناز من هنو به دنیا نیومده بودی اینقد خوش یمن و خوش روزی بودی که مامان جون اینا تونستن خونه بخرن . این اولین چیزی بود که همه گفتن به میمنت وجود این فرشته نازه .... عشق کوچولو ...من و بابا 14 مرداد سال 89 ازدواج کردیم و تا قبل دنیا اومدن تو مستاجر بودیم و هر کدوممون یه ماشین داشتیم (من پراید و باباحمید بخاطر شرایط شغلیش که مجبور بود واسه اجرای پروژه های شبکه بانک بره شهرستان  وانت داشت ). ولی وقتی شما تو دل من پدیدار شدی و قبل از بدنیا اومدنت بابا جون ماشین منو عوض کردن و واسم GLX خریدن . بعد بدنیا ...
13 مرداد 1392